مشعل هدایت
قرآنی ، مذهبی ، اعتقادی ، تربیتی
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نسیم وحی و آدرس mashalehedayt.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

روز جمل على سر برهنه با زبير سخن مى‏گويد

روز جمل نوزدهم جمادى الاول سال سى و ششم هجرى بعد از آنكه نصيحت على (عليه السلام) را عايشه و طلحه گوش ندادند و زبير را هم وادار كردند به وقوع جنگ، اول صبح قبل از شروع به نبرد على (عليه السلام) با سر برهنه و عارى از سلاح جنگ در حالى كه پيراهن پيغمبر در تن داشت و رداى رسول خدا را بدوش انداخته بود بر استر پيغمبر كه دلدل نام داشت سوار شده در جلو سپاه دشمن قرار گرفت و فرمود كدام كس زبير است بگوئيد پيش منم آيد زبير بمجرد شنيدن شرفياب حضور على (عليه السلام) گرديد بقدرى نزديك هم شدند كه گردن مركبهاى‏شان در هم پيچيد عايشه با خبر شد ناله كرد كه خواهرم اسماء بى شوهر ماند، بوى گفتند على (عليه السلام) سر برهنه و خالى از سلاح آمده است عايشه آسوده خاطر گشت.
على و زبير يكديگر را بغل گرفته و معانقه نمودند، حضرت بوى فرمود واى بر تو اى زبير براى چه آمده‏اى گفت براى مطالبه خون عثمان.
على (عليه السلام) فرمود خداوند بكشد از ما آنكس را كه بخون عثمان نزديك است. اگر قول تو صادقست بايد دست بگردن بسته بوراث عثمان جانت را بسپارى تا قصاصت كنند.
آيا بخاطر ندارى آن روز را كه رسول خدا از خانه بنى عمرو بن عوف باز مى‏شد و دست تو در دست داشت چون بمن رسيد بر من سلام كرد و بر روى من بخنديد، من جواب داده و بر روى او بخنديدم و چيزى مى‏فرمود توگفتى يا رسول‏الله على از تكبر باز بر نميدارد او فرمود ساكت باش، زود باشد كه با على جنگ كنى و تو ظالم باشى. و ياد دارى روزى را كه پيغمبر سوار الاغ بود و از بن بياضه مى‏آمد بتو فرمود آيا دوست مى‏دارى على (عليه السلام) را گفتى چگونه دوست نميدارم على برادر و پسر خال من است فرمود زود است كه با او جنگ بر پا كنى و تو ظالم هستى زبير گفت يا ابا الحسن چيزى بيادم آوردى كه روزگار فراموشم كرده بود و اگر حديث را بياد داشتم هرگز بيرون نمى‏آمدم.
حضرت فرمود حالا برگرد گفت چگونه برگردم و حال آنكه جنگ شروع شده است اين عارى است كه شسته نخواهد شد. امام فرمود با عار برگرد پيش از آنكه عار و آتش را جمع كنى پس زبير برگشت و پشيمانى خود را به عايشه و پسر خود عبدالله ابراز نمود و گفت على (عليه السلام) بيادم آورد چيزى را كه روزگار فراموشم كرده بود عايشه هر چه اصرار كرد فائده نبخشيد پسرش عبدالله1 گفت پدر كجا ما را ميگذارى و ميگذرى از شمشير على ترسيدى و پشت بجنگ كردى و زنان عرب عذر تو را قبول نخواهند كرد جز آنكه بگويند فارس عرب از هول جنگ و ترس شمشير على (عليه السلام) زهره بشكافت.
زبير از سخنان پسرش در خشم شد و گفت من پسرى مشئوم‏تر از تو نديده‏ام مرا بجنگ على تحريك و با ترس سرزنش مى‏كنى و حال آنكه سوگند ياد كرده‏ام كه با اباالحسن جنگ نكنم.
عبدالله گفت كفاره سوگندت را بده زبير غلام خود مكحول را آزاد كرد سپس به جناح راست سپاه على (عليه السلام) حمله كرد امام فرمود باو راه باز كنيد.
با كسى كارى نيست زبير رفت و برگشت و باز به جناح چپ لشكر حمله برد و برگشت بار سوم بقلب قشون حمله انداخت و برگشت و بعبدالله گفت پسر مرد جبون چنين كارى مى‏تواند انجام دهد.
سپس لشكر را ترك نمود و خود بسوى مدينه شتافت و اين اشعار را مى‏خواند:

اخترت عاراً على نار مؤحجه نادى على بامر لست انكره فقلت حسبك من عدل اباحسن

 

ما ان يقوم لها حلى من الطين عار لعمرك فى الدنيا و فى الدين فبعض هذا الذى قد قلت يكفنى

ترجمه
1 -
اختيار نمودم عار دنيا را بر آتش جهنم كه زبانه مى‏كشد تا حديكه از خاك براى او زينت حاصل شود. كنايه از سرخ شدن خاك است.
2 -
على به يادم آورد چيزى را كه انكار نداشتم قسم به جانت عار است در دنيا و در آخرت.
3 -
به خود گفتم عدالت على بر من كفايت مى‏كند و نصايحى به من كرد كه مرا بس بود و تا وادى‏السباع رسيد عمر بن جرموز بخدمت او رسيد و بناى دوستى گذاشت و شير و ساير خوردنيها حاضر نمود چون زبير از طعام فارغ شد وضوء ساخت و نماز خواند و خوابيد.

[ سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:حكومت على (عليه السلام), ] [ 7:53 ] [ اکبر احمدی ] [ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 169 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ یک وبلاگ قرآنی ، مذهبی ، اعتفادی ، تربیتی می باشد که جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ایجاد گردیده است
موضوعات وب
امکانات وب